صندوق خاطرات

ماجرای استادی که دانشجوی بی‌علاقه را به شاهنامه علاقه‌مند کرد!
فریده افشان می‌گوید: به استاد گفتم علاقه‌ای به فردوسی و شاهنامه ندارم و اضافه کردم اصلا چرا باید افسانه‌های فردوسی را بخوانیم؟ آن روز استاد یک ساعت وقت گذاشت و به من توضیح داد که شاهنامه چه تاریخچه‌ای دارد.
دوباره پشت نیمکت‌ها در مدرسه خاقانی
رضا عطاریان می‌گوید: همیشه دوست داشتم از حال‌واحوال و سرنوشت دانش‌آموزانم باخبر شوم. دیدن دانش‌آموزان قدیمی که حالا بزرگ شده و مو سفید کرده‌اند، برایم عجیب و باورنکردنی است.
ماجرای یک پیشنهاد کاری خوب
علی یک روز از من خواست به‌جای یکی از مهندس‌ها به نیروگاه بروم تا کار‌ها عقب نماند.آن شب، گذراندن شش‌ماه دوره پیشرفته برق در کشور اتریش با هزینه کشور آلمان با حقوق و مزایای خوب به من پیشنهاد شد.
حال و هوای نوغان از زبان پسر کوچه «سردار»
سیدمحمدعلی پهلوان هاشمی، برادرزاده صاحبِ ‌‌نام کوچه سردار معتقد است، قدیم‌ها غم بود، اما کم بود.
خاطره معلمی که در اولین روز کاری از ناظم کتک خورد!
ابوالفضل حسینی می‌گوید: پسر‌ها شیطنت می‌کردند. ناظم برای اینکه آنها را به کلاس‌هایشان هدایت کند، از شلنگ استفاده می‌کرد! در یک لحظه تا به خودم آمدم، بین جمعیت یک ضربه روی دوشم فرود آمد.
خاطرات مشهدی‌ها از ملا و مکتب
ارزش سوادآموزی برای این دانش‌آموزان فلک‌شده یا چوب کف دست‌خورده یا مداد لای انگشت گذاشته، آن‌قدر زیاد است که هنوز که هنوز است، قدردان ملّایشان باشند و یک خدابیامرزی قرص و محکم نثارش کنند و بگویند که «از روی غضب نبود که چوب می‌خوردیم؛ که اگر کتک نمی‌خوردیم، درس یاد نمی‌گرفتیم.
ماجرای مهمان شدن در خانه شمالی‌ها
تا نام محسن غلامی می‌آید، اهالی یاد اسکان رایگان زائر می‌افتند. او کسی است که تلاش می‌کند در روز‌های اوج سفر به مشهد، هیچ زائری بدون جا و مکان نماند. همین قدم‌های خیرش سبب شد روزی که خانواده‌اش در شهر غریب بدون جا بودند، دست یاری به‌سوی آنها دراز شود.